جنگل جاویدان

برگ‌ها به لرزش در می‌آیند، شاخه‌ها شروع به حرکت می‌کنند، ریشه‌ها روان می‌شوند و جنگل، سخن می‌گوید.

آخرین مطالب

بالاخره پیداش کردم :D

از صبح دنبالِ این می‌گردم. نمی‌دونم چرا این‌قدر بهش حسِ خوبی دارم. نگاش که می‌کنم، خیلی آرامش‌بخشه.

یکم دیگه بهش اضافه کردم، هرچند دیگه جا نداشت این‌ نقاشی! البّته سخت می‌شه این‌جوری صداش کرد.

خلاصه یه‌جور خاطره‌ی خالصه، روی کاغذ :)

+ کمبود کاغذ دارم :دی


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۱
Old Tree
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۲
Old Tree

خب :D یکم ترسناکه چون از همین‌الآن، از همین‌پُستِ اوّل، حس می‌کنم آخر و عاقبت این‌وبلاگ (هم) خوش نیس. ولی به‌هرحال شروع کردم دیگه، ببینیم به‌کجا می‌رسه :hammer:

تازگی که نه، ولی یه‌مدّتی می‌شه که دوست‌‌دارم یه‌‌همچین‌جایی رو داشته باشم برایِ دست‌نوشته‌ها و خاطره‌ها و چمیدونم، یه‌جایی که بشه نوشت. بعد، دیگه تو پُست اوّل چی‌ می‌گن؟ :D

یه متنی رو تو افس نوشته بودم، به‌شدّت دوستان استقبال کردن ( دارم فرض می‌کنم، باور نکنین :| ) و این‌ها. ولی خودم که دوسش داشتم. حالا چه اشکالی داره به این شروع کنم؟ :D اصلن وبلاگ خودمه، دلم می‌خواد... :دی.



باید از بعضی چیزها دِل کَند. هرچه‌قدر هم که سخت و دردآور باشد، باید بعضی چیزها را فراموش کرد. باید خاطره‌ها را سوزاند و تصاویرِ ساختگی و دروغینِ ذهن را، آهسته‌آهسته با قلمِ سیاهی پوشاند. همیشه همین‌طور بوده و همین‌طور هست. همیشه باید از همه‌ی مُرداب هایِ زندگی رَست. برای رَستن، یادهایی هستند که به فراموشی، تصاویری هستند که به سیاهی و صداهایی هستند که به خاموشی 'نیاز' دارند.

هر انسان یک درخت است، در جنگلی پُر از درخت‌ها. هر درختی باید دردِ شکسته‌شدنِ شاخه‌هایی را که در جایی، به خطا رشد‌داده‌است را تحمّل کند. باید غمِ مرگِ شکوفه‌‌های زودرَس را در زمستانِ سرد و به باد سپردن برگ‌های سبز را در پاییزِ زرد به دوش بکشد و هم زمان، ریشه‌هایش را در بهار، درون خاکِ زندگی رشد بدهد. برای رشدکردن، باید به آینده‌ نگاه کرد. امّا دل نَبست. آینده آینه‌ای رو به فرداست؛ فردایی روشن. امّا هرکس به‌آن خیره شد، شکَست. و نباید از یاد بُرد، زمستانی مهربان همیشه در حال فرا رسیدن است! هرکس که بُرد، در سرمایی جان سوز، مُرد.

امّا درخت‌ها مانده‌اند. زیرا قدرتی غریبه دارند؛ قدرتی به نام فراموشی. با هررنگ از برگی که باشند؛ جوان باشند یا کهن، در اعماقِ ذهنشان- که تا ابدیّت سبز است، درخت‌ها می‌توانند فراموش کنند. حتّیٰ زیباترین روزهای بارانی، شب‌هایِ بلندِ ظلمانی را، دردِ شکستن را و شاید، عشق را. زمان تنها چیزی است که می‌خواهد، وقتی 'باید' از یاد ببرند. آن‌ها زمستان را، شاید با سرمازدگی‌هایی تیره‌رنگ روی تنه و چوبِ سختشان از یاد می‌برند. درخت‌ها روی تصویرهای سخت، خط‌هایی سیاه می کِشند، امّا لکه های سیاهِ مرگ را در ذهنشان، نمی کُشند. فراموشی همیشه بهایی دارد که فراموش نمی‌شود.

قدرتی غریب است. آن گاه که درست استفاده شود، نجات‌دهنده است و آن گاه که این‌گونه نباشد، روزی، دردی فراتر از مرگ به‌همراه خواهد داشت...


باشد که بازگردیم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۲۱:۳۶
Old Tree